خاطرات من

می نویسم از روزهای زندگی ..

خاطرات من

می نویسم از روزهای زندگی ..

15

رفته بودم خونه مامان ها

دو هفته موندم که همشو مستر جهنم کرد با دعوا و تحقیر من جلو خانوادم .

ثانیه به ثانیه دو هفته رو ازش به شدت متنفر بودم . 

با برگشتن تو راه مثلا بهتر شده بود اما دیگه دل من باهاش صاف نیس 

نمیتونم فراموش کنم دو هفته رو .

مطمئنا مادر منم گه بودن مستر رو فراموش نمیکنه

مادر عوضیشم که تو دلش عروسیه . متنفرم ازش 

بدمممم میاد.

از ریخت مسترم حالم بهم میخوره بیشووور